میشود آدمیزاد برای آنچه که ندیده و تجربه نکرده، دلتنگ شود؟ وقتی سطرهای این گفتگوی کوتاه را میخوانید، احتمالا مثل نگارنده چنین احساسی را تجربه خواهید کرد؛ دلتنگی برای گذشتهای نادیده! از استاد محمد عموزاده، پژوهشگر فرهنگ عامه درباره وجه تسمیه یکی از مناطق سمنان پرسیدهایم، بیدرنگ شما را به مطالعه این مطلب دعوت میکنیم:
بیرسانه: جناب عموزاده گرامی! وجه تسمیه «کندنه» را از زبان شما میشنوم.
سمنانیها به چهارراه صاحب میگفتند:«سُنگَرَه» آنجا محدودهای سنگلاخی و خالی از خانهها بود. به این خاطر به آن سنگره میگفتند که ریگزار بود و دارای زمینهای نامرغوب. هیچ باغ آبادی مابین کندنه و سنگره نبوده است. کشاورزان، این ریگها و سنگها را جمع میکردند، دیوارهایی میساختند و زمین را برای کشاورزی فراهم میکردند. آن زمان مرسوم بود که کسی که زمینی را مهیا میکرد، آن زمین به نام خودش سند میخورد.
به این ترتیب این فاصله را کشاورزان، رفتهرفته آباد کردند. حتی تمام محدودهای که امروز استادیوم تختی است، سنگلاخ و ریگزار بوده است. آن زمان که نه لودر بوده و نه بیل مکانیکی و حتی فرغون هم به سختی یافت میشده، بچهها و دانشآموزها را جمع میکردند تا ریگها را از زمین بردارند و اندکاندک آن زمین به همت استاد کمال، آماده ساخت استادیوم شده است.
خلاصه؛ مردم از مسیر چهارراه صاحب میرفتند و از درختان خوب و مرغوب توت در آن مسیر استفاده میکردند. سه درخت توتِ تنومندِ 100 تا 200 ساله در آن مسیر به مرور زمان خشک شده بود. این درختان را از ریشه بیرون کشیده بودند تا ببرند اما از آن پس به خاطر همان سه تنه و کنده درخت خشکیده، آن منطقه را «کندنه» نامیدند. کشاورزهای قابلی در آن نزدیکی زمین داشتند و این نام را کشاورزان بر آن منطقه گذاشته بودند.
اساسا نامگذاری کوچهها و مناطق معمولا توسط کشاورزان صورت میگرفت. اکنون که نه آن درختان هستند و نه آن آدمها، نام کندنه از چهار پنج قرن قبل، سینه به سینه گشته و به ما رسیده است. اگرچه سهچهار مسیر به محدوده کندنه منتهی میشود اما مسیر اصلی دسترسی به کندنه از سمت خیابان اصلی چهارراه صاحب فعلی بوده است.
بیرسانه: اگر به دهسالگیتان برگردید و بخواهید چیزی را از گذشته که در سمنان وجود داشته و حالا نیست، برگردانید، چه چیزی را میگردانید؟
اول یخچالهای سنتی را و دوم چنارهای سمنان را. چنارها آنقدر تنومند و بلندبالا شده بودند که اگر میخواستی سرشان را ببینی، کلاه از سرت میافتاد. دیگر چناری در سمنان باقی نمانده است. عصرها باد خنکی از جانب این درختان میوزید و هوای سمنان را دگرگون میکرد. دلم برای آن چنارها لک زده! برای آن کوچههای کج و معوج که عصرها پیرزنان، آنها را آبپاشی میکردند، دلتنگم.
مردم مینشستند کنار خانهها و قلیانی چاق میکردند… فارغ از یخچالها و چنارها، چیز دیگری که برای من شاخص بود، آبانبارها بود. از همه اینها یک حسرت برای ما مانده است. در کوچهباغها انواع و اقسام میوهها پیدا میشد؛ از هلو گرفته تا بِه. خردادماه که کوچهباغها میرفتی، عطر این میوهها و سروصدای انواع پرندهها گیجت میکرد. اکوسیستم به هم ریخته است.
کف جویهای آب را سیمانی کردند و حالا نه غورباقهای پیدا میشود و نه پشهای پر میزند. انجیرهایی که امروز قدِ نخود شدهاند، قبلا به اندازه گردوهای بزرگ بودند؛ چون آبخورشان از معبر بیرون بود و حالا با این جویهای سیمانی درختها آبی نمینوشند. امیدوارم شما بتوانید مسئولان را متقاعد کنید که: ما در این خاک ریشه داریم. گاه که با آنها گفتگو میکنم، درمییابم که گویی در عالمی دیگر سیر میکنند.
امیدوارم شما بکوشید که چیزی برای آیندگان ما بماند؛ آبانبارها و یخچالهایمان را از بین بردند و میبرند، کاش چیزی باقی بماند… امیدوارم خبرهای خوشی به مردم بدهید.