اخبار استاناسلایدر

از مرگ شریعتی تا زندگی بنی‌صدر

بنی‌صدر زمانی مشهور شد که جنازه علی شریعتی را با همراهی چند تن دیگر از انگلستان به سوریه آوردند.

به گزارش بی‌رسانه، چندی قبل وعده کردیم که در قالب سلسله‌مطالبی به تاریخ معاصر ایران بپردازیم. تا کنون چند بخش از این مطالب تاریخی منتشر شده است. در این بخش، به بهانه مرگ بنی‌صدر، با شخصیت‌های زیادی آشنا می‌شوید. آن‌چه می‌خوانید حاصل گفتگوی بی‌رسانه با خسرو معتضد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران است. بی‌مقدمه شما را به مطالعه این مطلب دعوت می‌کنیم:

با احسان نراقی دوست بودم

من به موسسه‌ای مطالعاتی رفت‌وآمد می‌کردم که مبتکر آن دکتر احسان نراقی بود. نراقی، فرزند حسن نراقی، نوه ملااحمد نراقی و نتیجه ملاهادی نراقی از بزرگان دینی بود و متولد سال 1305 در کاشان بود. دکتر احسان نراقی با من دوست بود و آن‌طور که خودش می‌گفت در جوانی کمونیست بود. استاد من نبود اما من او را به تلویزیون آوردم. آقای دکتر امانی را هم به تلویزیون آوردیم در برنامه تریبون افکار.

نراقی مثل همه چپ‌ها با افزایش سن، آدم شد!

من به خانه احسان نراقی هم می‌رفتم. او در برهه‌ای موفق به اخذ بورس تحصیلی در مقطع دکترا از دانشگاه سوربن شد و به فرانسه رفت. احسان نراقی بسیار هم باسواد بود. در ابتدا هم چپ بود. از نگاه او حزب توده دریچه‌ای به جهان خارج بود و در تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران نقش مهمی داشت اما بعد مثل هر چپی که سنش بالا می‌رود و آدم می‌شود، او هم آدم شد.

نراقی همیشه از غربتِ غرب سخن می‌گفت

نراقی بسیار از غرب بدش می‌آمد و همیشه از غربتِ غرب سخن می‌گفت. او چند کتاب هم نوشته بود. او دانشجو بود و در سال‌های 41 و 42 که من وارد دانشگاه شدم، فوق‌لیسانس می‌خواند. ما به موسسه مطالعاتِ روبروی سه‌راه ژاله می‌رفتیم؛ تقریبا روبروی ساختمان چاپخانه مجلس کوچه‌ای بود که به آن پمپ بنزین می‌گفتند و این موسسه در آن‌جا واقع شده بود.

پرونده‌هایی که ساواک برای اعضای جبهه ملی درست کرد

به آن‌جا می‌رفتیم چون روزنامه‌های خوبی مربوط به دوران احمدشاه و رضاشاه در کتابخانه آن موسسه وجود داشت. بنی‌صدر در آن سال‌ها یک آدم معمولی بود و در جریانات سال‌های 41 و 42، عضو جبهه ملی بود. پدر بنی‌صدر با امام خمینی سلام و علیک داشت. بنی‌صدر در جبهه ملی با پیش‌داد و حسن حبیبی همراه بود. بعدها در مقطعی ساواک برای آن‌ها پرونده‌هایی درست کرد.

پاکروان برای نجات بنی‌صدر او را به فرانسه فرستاد

بنی‌صدر دوست سرلشکر پاکروان، رئیس ساواک بود. من او را دیده بودم. مادر پاکروان فرانسوی بود و بنابراین خودش، تربیت فرانسوی داشت. من گمان می‌کنم او نباید اعدام می‌شد چون در جریانات انقلابی سال 42 کمک‌های زیادی کرده بود. پاکروان برای این که بنی‌صدر را نجات دهد، او را به فرانسه فرستاد. بنی‌صدر در چندسالی که در فرانسه بود، زبان فرانسوی را به خوبی فراگرفت.

بخش ایرانِ لوموند، زیرنظر شاهزاده مظفر فیروز

او در فرانسه با اریک رولو، خبرنگار لوموند دوست شد. بخش ایرانِ لوموند زیر نظر شاهزاده مظفر فیروز؛ پسر فرمانفرما بود. او هم آدم قالتاقی بود و آدم حسابی نبود! همسر او هم کتابی نوشته و در ایران چاپ شده است. در زمان رضاشاه عضو سفارت ایران در آمریکا بود. در آمریکا هم کارهای نامطلوبی کرده بود و وقتی به ایران آمده بود هم کارهایی کرد که باعث شد او را زیاد قبول نداشته باشند.

چرا شاه از مظفر فیروز بدش می‌آمد؟

مظفر فیروز، پس از بازگشت از آمریکا، با مهین دولتشاهی، فرزند محمدعلی دولتشاهی، وزیر پست و تلگراف دولت محمدعلی فروغی و عموی آخرین همسر رضاشاه ازدواج کرده بود. روزنامه لوموند از سال‌های 25-26 با شاه مشکل داشت و شاه از این روزنامه و مظفر فیروز بدش می‌آمد و می‌گفت او می‌خواهد ایران را جمهوری کند. فیروز در برهه‌ای از سیدضیاء کناره گرفت و به جناح چپ گرایش نشان داد و در همین زمان با قوام آشنا شد.

بنی‌صدر به واسطه اریک رولو به فرانسوی‌ها نزدیک شد

بدین‌ترتیب به عنوان معاون قوام انتخاب شد و بعدها هم سفیر ایران در شوروی شد. فرقه دموکرات که در آذربایجان سقوط کرد، مظفر هم به فرانسه پناهنده شد. در روزنامه لوموند همواره درباره مسائل ایران با او مشورت می‌کردند. بنی‌صدر هم به واسطه اریک رولوی خبرنگار، به فرانسوی‌ها نزدیک شد و زبان فرانسوی را یاد گرفت اما معلومات عمیقی نداشت.

کیشِ شخصیت!

بنی‌صدر در پنجم بهمن‌ماه 1358، با به دست آوردن 11 میلیون رأی به عنوان اولین رئیس‌جمهور ایران انتخاب شد اما در نهایت کارش به تعارض با امام خمینی و حاکمیت کشید. تکرار می‌کنم، او معلومات عمیقی نداشت. بنی‌صدر کتابی دارد به نام کیش شخصیت که در تهران آن را دست به دست می‌کردند. من این کتاب کوچک و محقر را خریدم و آن را بسیار معمولی دیدم.

شریعتی را فقط تکرارکننده حرف‌های اگزیستانسیالیست‌ها می‌دانم

بر خلاف بسیاری، از جمله برخی از انقلابیون، من نه شریعتی را باسواد می‌دانم و نه بی‌صدر را. پدربزرگش ملاقربانعلی معروف به آخوند حکیم البته مردی فیلسوف و حکیم بود. شریعتی متولد سال 1312 در روستای کاهک از توابع سبزوار بود. بسیاری از چیزهایی که دکتر شریعتی می‌گفت، تکرار همان چیزهایی بود که اگزیستانسیالیست‌ها می‌گفتند. البته برای سخنرانی‌های او بعضا چندصدنفر اجتماع می‌کردند و هواداران زیادی داشت.

اگزیستانسیالیست‌ها چه می‌گفتند؟

اگزیستانسیالیست‌ها در فرانسه پس از تحمل دو جنگ جهانی که میلیون‌ها کشته را به مردم و ارتش فرانسه تحمیل کرد، معتقد بودند باید به گذشته برگردیم و شریعتی هم همین حرف را می‌زد. این سخنان در حالی بیان می‌شد که از زمان مغول، گذشته‌ای نداشتیم و تماما ویرانی بود. من سال‌ها قبل از تهران به شیراز رفتم و در این مسیر، دو شهر آباد دیدم؛ یکی قم که بسیار کوچک بود و دیگری اصفهان که شهری بزرگ و خوب بود؛ مابقی تماما دهات بود و هیچ‌چیز نداشت.

پزشک تأیید کرده بود که شریعتی بر اثر سکته درگذشته است

در سال 41 که به شیراز رفتم، تعجب کردم و گفتم چرا این کشور این‌قدر برهوت است؟ الان اوضاع بسیار مطلوب‌تر شده است و به هرجا که می‌روید شهر است و ساختمان. بگذریم… علی شریعتی را نه مسموم کردند و نه کشتند. این‌ها اراجیف است؛ من برگه علت مرگ او را دارم. پزشکی در همپتون‌کورت در نزدیکی لندن در بیمارستان گودبادی ورقه‌ای نوشته و در آن تأکید کرده که شریعتی بر اثر نرسیدن هوا به مغز سکته مغزی کرده است.

ماجرای روزی که شریعتی را در محل کارم دیدم

اگر ساواک می‌خواست او را بکشد، در ایران این کار را می‌کرد. در برهه‌ای هم که ساواک پدرش را دستگیر کرده بود، در نهایت خودش را به ساواک معرفی کرد. من روزی شریعتی را ملاقات کردم. او به اداره ما آمده بود. من در وزارت بهداری به عنوان رئیس اداره انتشارات کار می‌کردم. در آن‌جا دوستی داشتم که معاونم بود؛ دکتر محمدحسین روحانی که عربی‌اش خیلی خوب بود و چند کتاب خوب عربی از جمله کتاب الکامل را او ترجمه کرده بود.

آقای دکتر این‌قدر سیگار نکشید!

دکتر محمدحسین روحانی طلبه بود و با شریعتی در یک حجره در مشهد زندگی کرده بودند. از صبح که شریعتی به دیدن رفیقش، دکتر روحانی آمد، تا وقتی که رفت، 200 تا سیگار کشید! من به او گفتم آقای دکتر، این‌قدر سیگار نکشید، می‌میرید! حیف است! گفت بیخیالش! این را به همسر شریعتی که در یک مهمانی مشترک در شهرک غرب دعوت بودیم هم گفته‌ام.

وقتی شریعتی را از دانشگاه اخراج کردند

من در آن میهمانی گفتم شما روزی 200 تا سیگار بکشید و ببینید برایتان چه اتفاقی می‌افتد! بنابراین شریعتی بر اثر سکته در انگلستان مرده بود. من پنج‌شش‌سال قبل در سایت تاریخ آشنا، ماجرای مرگ تختی و شریعتی را به تفصیل شرح داده‌ام. شریعتی را کسی نکشت. او را از دانشگاه بیرون کرده بودند. بیکار بود. همسرش زحمت می‌کشید و کار می‌کرد.

شاه گفته بود جنازه شریعتی را به ایران بیاورند

همسرش معلم بود و با حقوقش زندگی را تأمین می‌کرد. ساواک از این کارهای احمقانه زیاد انجام می‌داد. زندگی او را مختل کرده بودند و او توانست پذیرش بگیرد و به انگلستان برود. وقتی شریعتی مرد، امثال بنی‌صدر آمدند وسط! او و قطب‌زاده و صادق طباطبایی دور هم جمع شدند. شاه گفته بود چون شریعتی استاد دانشگاه است، جنازه‌اش را به ایران بیاورند.

شریعتی در جوانی بسیار ضدکمونیست بود

وقتی بنی‌صدر و چند نفر دیگر، جنازه شریعتی را به سوریه می‌آورند، شهرت پیدا می‌کنند. شریعتی وقتی در ایران بود برای این که اذیتش نکنند، همکاری‌هایی هم کرده بود. مقالاتی در روزنامه‌ها علیه کمونیسم می‌نوشت که بعدها انتسابش به او را انکار کردند. اما آن مقاله‌ها را خودش نوشته بود و خیلی هم خوب نوشته بود! شریعتی در جوانی بسیار ضدکمونیست بود و در حدود سال‌های 35 و 36 یعنی پیش از آن که به فرانسه برود، در مشهد برنامه‌های ضدکمونیستی اجرا می‌کرد.

قطب‌زاده هیچ‌وقت شکنجه نشده بود

بگذریم… اگر بنی‌صدر هم آدم باسوادی بود، خاطرات دوران ریاست‌جمهوری‌اش را به تفصیل می‌نوشت. او کتاب بسیار ناقصی نوشته است. پدر بنی‌صدر البته آیت‌الله بنی‌صدر بود. در برهه‌ای بنی‌صدر و چند تن دیگر سفری به نجف می‌کنند و دیداری با امام خمینی دارند. قطب‌زاده هم مثل بنی‌صدر بی‌سواد بود. نمره قطب‌زاده در دانشگاه E بود و E نمره کسانی است که نمی‌توانند ادامه تحصیل بدهند. قطب‌زاده یک آدم هوچی بود و هیچ‌وقت هم شکنجه نشده بود.

وقتی قطب‌زاده به صورت اردشیر زاهدی سیلی زد!

او مدتی در پاریس به عنوان خبرنگار روزنامه سوری «الثوره» فعالیت می‌کرد اما هرگز به دلیل اقداماتش در ایران زندانی نشده بود؛ شاید دو سه ساعتی در جریان تظاهرات‌های سال‌های 36 و 37 در کلانتری نگهش داشته باشد! بنابراین هیچ سابقه مبارزاتی نداشت. این‌ها به آمریکا می‌رفتند که سربازی نروند. روزی در جریان مراسمی که سفارت ایران در واشنگتن برگزار کرده بود، به سوی اردشیر زاهدی، داماد شاه و سفیر وقت ایران در آمریکا لیوان پرت کرد و به صورتش سیلی زد!

یزدی هم علیه شاه مبارزه‌ای نکرده بود

او از همان‌جا شهرت پیدا کرد. دموکرات‌ها که از شاه بدشان می‌آمد، او را زیر بال و پر خودشان گرفتند. یزدی هم جلسات مذهبی راه می‌انداخت و هیچ مبارزه‌ای علیه حکومت شاه نداشت. جلسات یزدی بیش‌تر روضه‌خوانی و جمع شدن دور یکدیگر بود. برادر بنی‌صدر هم در زمان شاه، قاضی دادگستری بود. پدر او از دوستان سپهبد زاهدی بود که او هم همدانی بود.

پدر بنی‌صدر همیشه کنار افسران و استانداران بود

پدرش همواره در جشن‌های 28 مرداد به بعد شرکت می‌کرد. کتابی هست به نام تاریخ ژاندرمری که سرهنگ پرویز آن را نوشته است. در آن کتاب عکس آیت‌الله بنی‌صدر، پدر بنی‌صدر وجود دارد که همیشه کنار افسران و استانداران بود. این‌ها مبارزات چندانی نکردند. بنی‌صدر به فرانسه رفته بود و محیط آزاد فرانسه بر او تأثیرگذاشته بود. هرکسی هم در آن زمان به فرانسه می‌رفت، روحیاتش تغییر می‌کرد.

نمی‌دانیم بنی‌صدر دکترایش را گرفت یا نه!

من شک دارم و سرانجام نفهمیدم که بنی‌صدر در فرانسه بالاخره دکتراش را گرفت یا نه. ما در ایران به همه می‌گوییم دکتر! حتی به حسن روحانی هم می‌گفتند دکتر! روحانی دکترایش را با کمک یک ایرانی گرفت و زبان انگلیسی و فرانسوی هم که نمی‌دانست! تا وقتی هم که رئیس‌جمهور بود اتهاماتی درباره سرقت علمی در پایان‌نامه‌اش مطرح بود. به آقای خاتمی هم می‌گفتند دکتر که خودش گفت آقا من دکتر نیستم!  

در نهایت مجلس رأی به عدم کفایت سیاسی او داد و مسئولان وقت هم درباره اقدامات او نطق کردند که نطق آیت‌الله خامنه‌ای هم در روز رأی‌گیری مشهور است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا