ماجرای کارخانه و چند قصه واقعی دیگر(بخش دوم)
بخش دوم ماجرای کارخانه از سال 1314 و تأسیس درمانگاه کارخانه آغاز میشود و پا در وادی سیاست میگذارد
هفته گذشته، بخش نخست «ماجرای کارخانه» را به روایت محمد عزیزالدین، استاد دانشگاه، پژوهشگر و مدیر موزه امیر از نظر گذراندید. این بخش را میتوانید اینجا بخوانید. بخش دوم از سال 1314 و تأسیس درمانگاه کارخانه آغاز میشود و پا در وادی سیاست میگذارد و تا تبعید میرزاعلینقی کاشانی پیش میرود. بخش دوم گفتار محمد عزیزالدین که به بند نوشتار درآمده را در ادامه میخوانید:
داروهایی که 90 سال قبل از آلمان به سمنان میرسیدند!
سخن در وهله نخست بدینجا رسید که کارخانه ریسمانریسی سمنان، در سال 1314 برای کارگران، درمانگاه ساخت؛ درمانگاهی که خانواده کارگران نیز میتوانستند در آن از خدمات طبی بهرهمند شوند. برادر حاجمیرزاعلینقی کاشانی در آلمان زندگی میکرد و از آنجا برای این درمانگاه دارو میفرستاد. داروخانهی درمانگاه هم در داخل کارخانه واقع شده بود.
ورزشگاه اختصاصی برای کارگران
بدینترتیب، کارگرانی که بیمار میشدند حتی نیاز نداشتند که برای درمان، پا را از کارخانه بیرون بگذارند! در سال 1317، کارخانه برای کارگران یک باشگاه ورزشی اختصاصی تأسیس میکند. این هم یک درس مدیریتی است. کارگران روبروی کارخانه، یک سالن ورزشی برپا میکنند که زورخانه هم جزئی از آن بوده است. این باشگاه و البته انبار کارخانه، مطابق مختصات فعلی، درست نبش خیابان فردوسی واقع شده بود و متأسفانه امروز اثری از آن نیست.
جنگ جهانی، قحطی و تأسیس نخستین نانوایی در سمنان
سال 1318، رضاشاه برای افتتاح کارخانه به سمنان میآید. سال 1320 و پس از آغاز جنگ جهانی دوم و توامان، آغاز قحطی، مدیریت کارخانه دستبکار میشود و در کارخانه نانوایی تأسیس میکنند تا کارگران، دغدغهی نانِ خانواده را نداشته باشند. به کارگران گفته میشود که هرروز در پایان کار میتوانند دو قرص نان بگیرند و به خانه بروند. این نخستینبار است که یک نانوایی در سمنان تأسیس شده است.
چرا حاجیآبادِ گرمسار را به این نام خواندهاند؟
حاجمیرزاآقا فامیلی، در گرمسار زمینها و فعالیتهای زیادی داشت و گندم موردنیاز را از آن سامان تأمین میکرد. حاجیآباد گرمسار به اعتبار نام حاجمیرزاآقا به این نام خوانده شد. او در آنجا ساختمانهایی احداث کرد و زحمات فراوانی برای احداث کارخانه پنبه کشید. الغرض؛ گندمها را شبانه از گرمسار به سمنان میآوردند که روسها بو نبرند و آن را بگیرند!
اولین حمامِ دوشدار در سمنان!
در سال 1323، کارخانه برای کارگران، حمام میسازد. دلیلش این بود که مسئولان کارخانه میدیدند که وضع مالی کارگران چندان مناسب نیست که در فواصل مناسب به حمام بروند. تا پیش از آن، همه حمامهای سمنان، خزینهای بود و این حمام، نخستین حمام دوشدار سمنان تلقی میشود! در همان سال، کارخانه برای کارگران مدرسه میسازد؛ مدرسهای موسوم به «مهران»
مذاکرات اولیه دو برادر برای ساخت مدرسه در سمنان
آقای محمد مهران، رئیس کارخانه بود. برادرش محمود مهران، وزیر فرهنگ بود(درگذشتهی 1361 در اسپانیا) محمد به محمود میگوید به ما بودجه بدهید، میخواهیم برای کارگران در سمنان مدرسه بسازیم. محمود میپرسد مگر در سمنان مدرسه ندارید؟ محمد میگوید، اینها کارگرند، سنوسالشان بالاست و طبعا رویشان نمیشود با کمسنوسالها پشت یک نیمکت بنشینند، من میخواهم برایشان یک مدرسه اختصاصی بسازم.
از کارگاه اتومکانیک تا آزمایشگاه فیزیک؛ همه امکانات مدرسه مهران!
در نهایت، مدرسهای با تمام امکانات ساخته میشود. جایی که اکنون ساختمان بنیاد شهید واقع شده، سالن چهاردیواری بود که کارگران در آن فوتبال بازی میکردند. این مدرسه زمین بستکبال و والیبال و سالن کشتی و بدنسازی هم داشت. علاوه بر این کارگاههای اتومکانیک، مکانیک، برق، آزمایشگاه شیمی و فیزیک و سالن پخش فیلم هم در این مدرسه فعال بودند.
سه شرط برای احداث مدرسه مهران
این مدرسه در مجاورت میدان ارگ، جایی که اکنون پردیس خواهران دانشگاه فرهنگیان واقع شده، احداث شده بود. برای احداث این مدرسه، سه شرط گذاشته بودند. اول، این که نام این مدرسه همیشه، مهران باقی بماند. دوم، این که کارکرد این مدرسه فقط آموزشی باشد و روزی نرسد که آن را تخریب کنند و سوم این که اولویت ثبتنام در این مدرسه، با کارگران و فرزندانشان باشد و سپس سایر مردم از مابقی ظرفیت مدرسه استفاده کنند.
درس بخوانید و اضافهکار بگیرید!
رئیس کارخانه به کارگران میگوید فرزندانتان را به مدرسه بیاورید تا درس بخوانند و اگر شما هم خواستید در کلاسهای شبانه شرکت کنید، به شما اضافهکار میدهیم! حکومت پهلوی، به زودی درمییابد که مهران، مدرسه بسیار خوبی است. به همین خاطر آن را میگیرد و نامش را مدرسه پهلوی میگذارد! در مقابل هم در نزدیکی چهارراه شهربانی، مکانی را برای احداث مدرسه مهران اختصاص میدهد.
نخستین فروشگاه تعاونی بزرگ در سمنان
به همت آقای تدین که عضو انجمن شیر و خورشید سمنان بود و کمک خیران، مدرسه مهران بار دیگر ساخته میشود. مدیر این مدرسه پس از انقلاب، مرحوم قوام بود و به همین اعتبار، بعدها نام آن به قوام تغییر یافت. بعد از مدتی هم این نام به مدرسه چمران تغییر یافت. قرار بود این مدرسه به موزه تبدیل شود اما همچنان بلاتکلیف مانده است. نکته دیگر این که فروشگاه کارخانه یا نخستین شرکت تعاونی سمنان در سال 1327 تأسیس میشود.
اولین کارت اعتباری ایران در فروشگاه کارخانه!
شاید بتوان گفت که این فروشگاه بزرگ، یکی از نخستین فروشگاهها در نوع خود در ایران بوده است. فروشگاه اسمورسمدارِ کوروش تهران در سال 1349 توسط برادران خیامی ساخته شد؛ در حالی که فروشگاه بزرگ کارخانه 22 سال قبل از آن تأسیس شده بود. در این فروشگاه، تقریبا همهچیز یافت میشد؛ از حبوبات گرفته تا لوازم خانه! جالب است که نخستین کارت اعتباری ایران در این فروشگاه تولید میشود.
جریانات سیاسی کارخانه و تعطیلی فروشگاه!
به کارگران با اعطای کارتهایی گفته میشد که اکنون خرید کنید و ششماه بعد پول خریدها را پرداخت کنید. حسابی برای کارگران باز میشد و بخشی از هزینهی خریدها به طور ماهانه از حقوق کارگران کسر و به حساب فروشگاه واریز میشد. در آن سالها درگیریهای سیاسی در کارخانه جریان داشت. این درگیریها بیش از ده سال جریان داشت. فروشگاه به دلیل جریاناتی که تودهایها در سمنان ایجاد کردند، دوام نیاورد و درش تخته شد! اما در سال 1342 بار دیگر این فروشگاه بازگشایی شد. در سال 1354 هم شعبه دوم این فروشگاه در نزدیکی چهارراه مازندران تأسیس شد.
اینجا سمنان، ساعت 20:45 دقیقه پنجشنبه، هفتم آبان 1349
یکی دیگر از وقایع مربوط به کارخانه، وقوع آتشسوزی در سال 1349 است. این آتشسوزی، در ساعت 20 و 45 دقیقهی پنجشنبه، هفت آبان 1349 رخ داده است. سیم برق در انبار پنبه کارخانه، جرقه میزند و انبارِ تا سقف پنبهاندود را به آتش میکشد. در آن سال، سمنان فاقد آتشنشانی بود. با وقوع آتشسوزی، بوق هشدار کارخانه به صورت ممتد نواخته میشود.
در مصاف با آتش با دستهای خالی
تمام مردم سمنان به یاری کارخانه میشتابند؛ چون بخش زیادی از مردم سمنان در آن کارخانه ذینفع بودند. شعلههای آتش بخشی از کارخانه را دربرگرفته بود. مردم با دست خالی نمیتوانستند این آتش مهیب را خاموش کنند. از طرف فرماندار کل سمنان، آقای ایرج برهمند، با دفتر نخستوزیر، هویدا، تماس برقرار میشود و اعلام میشود که کارخانه ریسندگی در سمنان در حال سوختن است.
مداخله هنگ ژاندرمری تهران در اطفای حریق کارخانه
هویدا به هنگ ژاندرمری و شهربانی سمنان و هنگ ژاندرمری تهران دستور میدهد که در اطفای این حریق، مداخله کنند. دستور به هنگ ژاندرمری تهران این بود که 4 گروهان با امکانات آتشنشانی به سمنان بروند. این اکیپ 12 نیمهشب از تهران حرکت میکند و ساعت 4 صبح به سمنان میرسد و در نهایت، رفتهرفته آتش با کمک همگان خاموش میشود.
سپیدهدم و سخنرانیِ انگیزشیِ پساحریق در کارخانه!
ساعت 6 صبح، سوت کارخانه نواخته میشود و همه کارگران در کارخانه اجتماع میکنند. رئیس کارخانه، برای کارگران سخنرانی میکند. مدیر کارخانه در سخنرانیاش اعلام میکند که بیش از نیمی از کارخانه سوخته اما این کارخانه تعطیل نخواهد شد؛ همه با هم کار میکنیم و کارخانه را دوباره میسازیم. کارگران اشک میریزند و دست میزنند. در آن سال، کارخانه معادل 3 میلیون تومان متضرر میشود اما چون کارخانه بیمه بوده، بخشی از این ضررها جبران میشود.
تودهایهای نمازخوان!
در یازدهم شهریورماه سال 1331 خونینترین روز سمنان است. در این روز، پنج نفر در کارخانه ریسندگی کشته میشوند. بگذارید کمی به عقب برگردیم. در سال 1320 وقتی روسها به سمنان میآیند، تفکرات تودهای و کمونیستی در سمنان رواج پیدا میکند. برخی از کارگران که نماز میخواندند و روزه میگرفتند و به حضرت عباس(ع) قسم میخوردند و در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت میکردند، میگفتند ما هم تودهای هستیم!
تودهایها، فدائیان و نزاعهای کارخانه
اما چرا میگفتند ما تودهای هستیم؟ حرفشان این بود که تفکرات مارکسیستی میگوید کارگر باید در سود کارخانه با کارفرما شریک باشد؛ بنابراین ما هم تودهای هستیم! این طیف به دنبال مطالبات خود بودند. در میان آنها شخصی به نام علیمحمد سعدالدین حضور داشت که لیدری و هماهنگی این جریان را بر عهده گرفته بود. از طرفی گروهی موسوم به فدائیان وجود داشت که طرفداران دولت بودند که لیدری آنان را آقای غلامعلی رحیمیان بر عهده میگیرد.
تبعید آیتالله کاشانی و توقف در ایستگاه سمنان
سعدالدین و رحیمیان، هردو خاطراتشان را نوشته بودند و من در کتابم، از دستنوشتههای آنان بهره بردهام. دائما در کارخانه نزاع صورت میگرفت. این نزاعها در برههای به تعطیلی 72 روزه کارخانه منجر شد. تودهای دائما با برخوردهای قهرآمیز میگفتند باید سهممان را بدهید! وضعیت کارخانه، قمر در عقرب بود! تا این که یک روز به مردم سمنان خبر میدهند که آیتالله کاشانی را به دلیل سخنرانیهایش علیه حکومت از تهران به مشهد تبعید کردهاند و قرار است در ایستگاه راهآهن سمنان، توقفی داشته باشد، هرکه میخواهد میتواند به استقبال ایشان برود.
مردم ولایی و انقلابی به ایستگاه راهآهن میروند و وقتی آیتالله کاشانی به ایستگاه میرسد به اصرار از او میخواهند که سخنرانی کند. از آیتالله کاشانی انکار و از مردم اصرار! در نهایت او را به مسجد جامع میبرند و آیتالله کاشانی در آنجا سخنرانی میکند.
مابقی این ماجرا را در بخش بعدی این نوشتار خواهید خواند.