آقای پنجهفولادگران! دخل و تصرف و تخریب کارخانه، جرم است!
بخش چهارم ماجرای کارخانه و چند قصه واقعی دیگر
به گزارش بیرسانه، پیش از این سه بخش از «ماجرای کارخانه و چند قصه واقعی دیگر» را از نظر گذراندهاید. بخش اول را اینجا، بخش دوم اینجا و بخش سوم را اینجا بخوانید. بخش چهارم و پایانی این نوشتار که گفتار مکتوبشده استاد محمد عزیزالدین، پژوهشگر، استاد دانشگاه و مدیر موزه امیر است را در ادامه خواهید خواند.
ماجرای کارخانه به اینجا رسید که وقتی چرخ دستگاههای ریسمانریسی آرامآرام به دلیل واردات و البته بهروز نشدن محصولات کند و کندتر میشد و کارخانه رو به تعطیلی میرفت، شهرداری سمنان، به خریداری و تخریب آن طمع کرد و استاندار وقت هم کوشید تا در مکاتباتی با پایتخت مجوز انتقال کارخانه به خارج از شهر و فراهم شدن امکان تخریب بنای کارخانه را بگیرد.
کارخانه در خطر است؛ لطفا جلسه اضطراری تشکیل دهید!
در این میان، یکنفر برای حفظ این ساختمان ارزشمند سخت کوشید. او کسی نبود جز ابوالفضل مرتضایی، مدیرکل وقت میراث فرهنگی در دهه هفتاد. مرتضایی در چند نوبت با سازمان میراث فرهنگی کشور مکاتبه میکند و از در خطر بودن این بنای ارزشمند خبر میدهد و البته خواستار ثبت ملی بنای کارخانه میشود. در همین حین، وقتی مجوز انتقال کارخانه به خارج از شهر صادر میشود، مرتضایی باز هم به فوریت از سازمان میخواهد تا یک جلسه اضطراری برای ثبت ملی کارخانه برگزار کند.
سیدطاهر طاهری و بودجه 150 میلیونی برای کارخانه
معاون پژوهشی سازمان میراث ذیل نامه مرتضایی مینویسد که لازم است در این خصوص اقدام عاجلی انجام شود. سازمان میراث از مرتضایی، طلب مستندات بیشتر میکند و او هم مستندات لازم را برای آنها میفرستد. در آن سال، سیدطاهر طاهری، نماینده مردم سمنان در مجلس موضوع کارخانه را در کمیسیون تخصصی مطرح میکند و از محل تبصره 3، یک میلیارد و 500 هزار ریال بودجه میگیرد!
کوچ کارخانه به سرخه
این اعتبار در اختیار مسئولان کارخانه قرار میگیرد اما آنها میگویند دیگر نمیشود برای زنده نگهداشتن کارخانه کاری کرد. آنها به حوالی سرخه میروند و یکی دو سوله احداث میکنند و دستگاههای کارخانه را به آنجا میبرند و بار دیگر تولید را شروع میکنند؛ بدینترتیب این بودجه را در آنجا هزینه میکنند. اما در سال 1379، درونپرور، شهردار وقت به پنجهفولادگران، استاندار وقت، نامهای مینویسد؛ نامهای مهم برای سرنوشت کارخانه.
آقای مدیرکل! حق پیگیری برای ثبت ملی ساختمان کارخانه را ندارید!
درونپرور در نامه خود به استاندار خبر میدهد که ادارهکل میراث فرهنگی در حال رایزنی با سازمان میراث فرهنگی کشور برای ثبت ملی بنای کارخانه است و اگر کارخانه ثبت ملی شود، ما هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم! مدیرکل دفتر فنی استانداری در پی مکاتبه شهردار، نامهای برای ادارهکل میراث فرهنگی میفرستد:«من بعد حق هیچ مکاتبهای برای ثبت ملی کارخانه نخواهید داشت.»
استانداری تهدیدم کرده، تکلیفم را روشن کنید!
اگر حدس میزنید که مرتضایی با این نامه، جا میزند، سخت در اشتباهید! او نامهای به سازمان میراث فرهنگی کشور مینویسد و نامه استانداری را به آن ضمیمه میکند و میگوید من اینگونه تهدید شدهام، تکلیف مرا روشن کنید! معاون پژوهشی سازمان میراث کشور در پینوشت نامه، با قید «آنی» خطاب به کارشناس مربوطه در سازمان مینویسد:«خانم مصلی! لطفا پرونده کارخانه را در اولین جلسه مطرح شود و حتی جلسه اضطراری گذاشته شود.»
آقای پنجهفولادگران! دخل و تصرف و تخریب کارخانه، جرم است!
فردای آن روز، جلسه برگزار و ثبت ملی ساختمان کارخانه تصویب میشود. بدینترتیب در سیام آذرماه سال 1379، سیدمحمد بهشتی، رئیس وقت سازمان میراث فرهنگی، با پنجه فولادگران، استاندار وقت سمنان مکاتبه میکند:«جناب آقای پنجه فولادگران! در اجرای بند ج ماده واحده قانون تشکیل سازمان و بند 6 ماده 3 قانون اساسنامه سازمان میراث فرهنگی کشور، کارخانه ریسندگی و بافندگی سمنان، به شماره 2977 در فهرست آثار ملی ثبت و هرگونه دخل و تصرف و تخریب طبق مواد 558 لغایت 569 قانون مجازات اسلامی جرم محسوب میشود.»
مگر نگفتیم با سازمان میراث مکاتبه نکن؟
این نامه به استانداری سمنان فکس میشود. استاندار که با این نامه مواجه میشود، درمییابد که آرزوهایشان درباره کارخانه و زمینش بر باد رفته است! وقتی رویای تخریب کارخانه تعبیر نمیشود، استاندار، مرتضایی را به حضور میخواند و به او میگوید این چه کاری بود که کردی؟ مرتضایی میگوید من به وظیفه قانونیام عمل کردم. استاندار میگوید مگر نگفتیم مکاتبه نکن؟ مرتضایی میگوید حالا دیگر کاری است که شده!
سولهها را تخریب کنید
در فرایند تعطیلی کارخانه، حق بسیاری از کارگران تضییع شد. کارگران در کارخانه سهم داشتند. به بسیاری از کارگران، حقوق کامل ندادند و به خیلیها هیچ پولی نرسید. جلسهای میگیرند که تکلیف کارگران روشن شود. ابوالفضل مرتضایی، باز میکوشد که شرایط را مدیریت کند. او میگوید برج کارخانه مربوط به سال 1310 است اما سولههای بتنی مربوط به سال 1335 هستند و ارزش تاریخی ندارند؛ آنها را تخریب کنید.
13 میلیارد و 300 میلیون ریال
او محدودهای که نباید تخریب شود را مشخص میکند و این موضوع صورتجلسه میشود. صورتجلسه به وزارت کشور میرود و درخواست میشود که امکان فروش عرصه و اعیان کارخانه فراهم شود. در دی ماه سال 79 هیأت وزیران مجوز صادر میکند که شهرداری حق دارد کارخانه را به مبلغ 13 میلیارد و 300 میلیون ریال با ترک تشریفات بخرد. و به این ترتیب شهرداری سولههای کارخانه را میخرد.
ذوبآهن اصفهان؛ خانه آخر دستگاههای کارخانه!
قدری از پول به صاحبان کارخانه داده میشود. آنها هم بخشی از پول دریافتی را صرف هزینههای جاری و پرداخت بدهی به بانکها و تأمین اجتماعی و… میکنند. متأسفانه کل ضایعات کارخانه از جمله دستگاهها به مبلغ 3 میلیون تومان فروخته شد و همه این دستگاهها در دستگاه پرس، پرس شدند و به ذوبآهن رفتند. مابقی ضایعات را هم برادران افاغنه خریداری کردند.
مزار حاجمیرزاعلینقی کاشانی کجاست؟
بدینترتیب پس از 72 سال، چراغ کارخانه خاموش شد. به جای آن ساختمانهای قدیمی، حالا ساختمانهایی کذایی نشستهاند تا صدای کارگران در لابلای ساختمانهای لاکچری، به فراموشی سپرده شود. اما سرنوشت حاجمیرزاعلینقی کاشانی چه شد؟ او در سال 1351 در تهران از دنیا رفت و بنا به وصیتش در آرامگاه خانوادگیشان در قم به خاک سپرده شد.